01 دی 1403
دانشگاه خلیج فارس
English
مهسا هاشمی
مرتبه علمی:
استادیار
نشانی:
دانشکده ادبیات و علوم انسانی - گروه زبان و ادبیات انگلیسی
تحصیلات:
دکترای تخصصی / زبان و ادبیات انگلیسی
تلفن:
077
دانشکده:
دانشکده ادبیات و علوم انسانی
پست الکترونیکی:
mahsahashemi [at] pgu [dot] ac [dot] ir
صفحه نخست
تحصیلات
علایق پژوهشی
فعالیتهای پژوهشی
عناوین دروس
پیوندها
مشخصات پژوهش
عنوان
خاطره، دیاسپورا و پیوند خوردگی فرهنگی در عطر سنبل، عطر کاج و خندیدن بدون لهجه اثر فیروزه جزایری دوما
نوع پژوهش
پارسا
کلیدواژهها
Diaspora, Humor, Hybridity, Identity, Memory Studies
پژوهشگران
بهاره رفعتی (دانشجو)
،
مونا هوروش (استاد راهنما)
،
مهسا هاشمی (استاد مشاور)
چکیده
ه: به عنوان نویسنده مهاجر نسل دوم، عطر سنبل، عطر یاس و خندیدن بدون لهجه اثر فیروزه دوماس به عنوان زندگی نامه اتوبیوگرافیکال، فرصتی نادر برای درک روند به وجود آمدن روان درهمآمیخته است. خاطرات دوماس به ویژه به دلیل تمرکز بر مسئله دیاسپورا و هویت برای این پژوهش انتخاب شده است. بنابراین، تمرکز این رساله تجزیه و تحلیل نقاط اصلی تفاوت بین هویت و روان مهاجران نسل اول و نسل دوم و درک چگونگی تأثیر موانع مختلف زبان و فرهنگ بر هر یک از این گروهها بوده است. از آنجایی که کتابهای دوماس زندگی نامهای هستند و از طنز به عنوان ابزار اصلی ادبی خود استفاده میکنند، تجزیه و تحلیل بیشتر تأثیر طنز در مطالعات حافظه ضروری مینماید. همچنین، برای درک بهتر این تفاوت بین دو نسل و فرآیندی به خاطر آن این اختالف رخ میدهد، از طریق خواندن دقیق عناصر متنی که شاهدی بر درهمآمیختگی روان در مهاجران نسل دوم بودند، شناسایی شده و مقایسهای بین رویکردهای مختلف این دو نسل نسبت به تغییر در زمینههای فرهنگی خود صورت می گیرد. به عنوان تالشی برای درک پیامدهای دیاسپورا برای هویت، خوانشی پسااستعمارگرایانه از این زندگینامه با تمرکز بر مفاهیمی مانند "شرق شناسی" ، "فضای سوم" و "درهمآمیزی" آن طور که توسط هومی بابا و ادوارد سعید بیان شده است، صورت گرفته است. مشاهده شده است که مهاجران نسل اول به عنوان بخشی از سازوکار مکانیزم دفاعی، تقلیدی از فرهنگ و موقعیت اجتماعی کشور میزبان را در خود نشان میدهند که از طریق آن مقاومت در برابر پذیرش کامل این فرهنگ قابل مشاهده است، در حالی که برای نسل دوم مسئله دیگر مقاومت نیست بلکه ادغام شدن است. این ادغام به نوبه خود به منزله اثبات وجود یک درهمآمیزی روانشناختی در نسل دوم است که باعث بیگانگی آنها از هر دو حوزه فرهنگی که به آن تعلق دارند میشود و آنها را میل به سوی "فضای سوم" سوق میدهد که عناصر هر دو فرهنگ در آن وجود دارد